اولین باری که برای بچه ها خوراک جگر درست کردم هیچ وقت یادم نمی ره.

غذا رو کشیدم و بچه ها و شوهرم را برای خوردن شام صدا زدم. پسر کوچکم غذا را بو کرد و اخم هایش رفت تو هم. دخترم هم با غذایش بازی بازی می کرد ولی حاضر نبود لب بزنه. به بچه ها گفتم:

"ممکنه بوی خوبی نده اما خیلی خوشمزه است، یه کوچولو امتحان کنید...اصلا می دونید اسم این غذا چیه؟ یه راهنمایی می کنم بهتون...باباتون گاهی منو به همین اسم صدا می زنه."

ناگهان چشمهای دخترم گشاد شد. . به برادرش سقلمه زد و گفت:

"نخور! نخور! تاپاله است!"




تاریخ: دو شنبه 30 آبان 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

رفتم خواستگاری.
رفیقم میگه میخوای ازدواج کنی؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خواستم مزنه بازار بیاد دستم!9




تاریخ: دو شنبه 30 آبان 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

شاعر این مثنوی دیوانه نیست

با ریاضی خوانده ها بیگانه نیست

روز و شب خواب ریاضی دیده ام

خواب خطهای موازی دیده ام


كاش در دنیا نشان از غم نبود

صفر صفرم اینقدر مبهم نبود


حال ،بشنو اندكی از رشته ام

مثل یك زالو به خونش تشنه ام


در ریاضی چهره ای شاداب نیست

هشت ترمی ،در انجا باب نیست


بچه ها پیوسته دشنامش دهند

گوش خود اما به فرمانش دهند


ای ریاضی ،ای ریاضی چیستی؟

می بری هردم به تیغت ،كیستی ؟


تاكه اسمت بر زبان سبز شد

كل مغزم پیچهایش هرز شد


چون برای درسهایی مثل جبر

گاو نر می خواهد و یك مرد گبر


شخصیتهایی چنان فرما وگوس

هر كدامش قامتم را داده قوس


بچه ها از قضیه گریان می شوند

بهر اثباتش پریشان می شوند


بهر تنها یكصدم پایان ترم

جمله می لولند انجا مثل كرم


نانشان را همچواجر كرده است

اینچنین امثال تیلور كرده است


جمله دانشجو به ظاهر مثل گل

لیك در عقل وسیرت گشته خل


روزها در محضر فیثاغورس

می شود دیوانه وبی حال وحس


می رود گاهی به چپ ،گاهی به راست

مثل یك دنباله ناهمگراست


شب ولیكن تا سحر خر می زنند

صحبت از دنیای دیگر می زنند


پر امید از شیوه اقلیدسی است

بینوا كف كرده در رویای بیست


چونكه انجا بیست از ان خداست

نوزده را ول كه سهم انبیاست



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 30 آبان 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

بارون میاد......پشت خونه هاجر /هاجر عروسی داره /دمب خوروسی داره


حتما این شعر یکی از اشعار دوران کودکیه شما هم بوده.شعری که با هم سن و سالهایتان هنگام بارش باران در کوچه یا مدرسه می خواندید.انچه در ادامه می اید حاصل تحقیقات گسترده ی خانم تدریس نیک راجع به تنوع جالب این شعر در نقاط مختلف کشور و رازهای نهفته در ان می باشد.جامعه اماری این تحقیق ۱۰۰۰نفر و روش ان مصاحبه است.

ـ مردم کرمان، مشهد ،جیرفت ،رفسنجان:بارون میادجرجر/پشت خونه هاجر/هاجر عروسی داره/دمب خوروسی داره

- مردم یزد، شهرکرد، شهربابک، بافت،سیرجان:بارون میاد شرشر /پشت خونه هاجر/هاجر عروسی داره دمب خوروسی داره(البته در بعضی از نسخ امده:بارون میاد شر شر/پشت خونه شرخر)

- مردم کرج:بارون میاد چرچر /پشت خونه هاجر /هاجر عروسی داره/دمب خوروسی داره

- مردم تهران:بارون میاد چرچر/پشت خونه هاجر/هاجر عروسی کرده/دمب خوروسی کرده(در مورد این تغییر زمان فعل در تهران احتمالاتی محتمل است:۱-مردم تهران قبل از باران یعنی در تابستان عروسی می کنند.۲-شرایط ازدواج در تهران برخلاف سایر کلان شهر ها اسان است به طوری که هاجر تهرانی زودتر ازدواج کرده)

- مردم شیراز:بارون میاد نم نم پشت خونه عمم/عمم عروسی داره/دمب خوروسی داره(در مورد تغییر کلمات شعر در مورد شیرازیها میتوان گفت:از انجایی که تلفظ کلمه ی"عمه " نسبت به"هاجر " نیاز کمتری به استفاده از عضلات صورت دارد مورد گزینش مردم این شهر واقع شده.)

اما در مورد مضمون شعر ابهامات فراوانی وجود دارد که به برخی از انها اشاره می شود:

۱-چرا پشت خونه هاجر باران می اید و جلوی خانه ی او خبری از باران نیست؟

۲-ایا واقعا بین این موضوع که فرد در تجرد ته دیگ بخورد و در روز عروسی اش باران بیاید ارتباطی وجود دارد که شاعر با استفاده از ارایه ی تلمیح به زیبایی این دو موضوع را کنار هم اورده؟

۳-شاعر هیچ اطلاعات دیگری از چشم و ابرو و خط و خال معشوقه ی دمدار خود که از نژاد انسان و خروس می باشد ذکر نکرده و از وصال، فراق یا وفای معشوق هم سخنی به میان نیاورده.از همه ی علاقهمندان به تحقیقات ادبی دعوت می کنیم هر گونه اطلاعات خود را در مورد هویت این خانم (هاجر)جهت تکمیل این تحقیق بزرگ کشوری در اختیار ما قرار دهند.

در پایان از همه ی کسانی که ما رادر انجام این پروژه یاری کردند به ویژه راهنمایی و رنندگی و اتوبوس رانی رفسنجان و حومه تشکر میکنیم . 9




تاریخ: یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

غضنفر تو مراسم حج با چنان دقتی سنگ می نداخته که شیطون تو بلندگو میگه:
غضنفر از دهدشت آرومتر9




تاریخ: یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

نقل است که ناصرالدین شاه وقتی به اولین سفر اروپایی خود رفت در کاخ ورسای و توسط پادشاه فرانسه- یکی از همین لویی هایی که امروز تبدیل به میز و صندلی شده اند- از او پذیرایی شد، بعد از مراسم شام، اعلیحضرت سلطان صاحب قران به قضای حاجتش نیاز اوفتاد و با راهنمایی یکی از نوکرها به سمت یکی از توالت‌های کاخ ورسای هدایت شد.


سلطان صاحبقران بعد از ورود به دستشویی هرچه جستجو کرد چیزی شبیه به “موال” های سنتی خودمان پیدا نکرد و در عوض کاسه‌ای دید بزرگ که معلوم نبود به چه کار می‌آید، غرورش اجازه نمی‌داد که از نوکر فرانسوی بپرسد که چه بکند پس از هوش خود استفاده کرد و دستمال مبارکش را بر زمین پهن کرد و همان جا...!

حاجت که برآورده شد سلطان مانده بود و دستمالی متعفن؛ این بار با فراغ خاطر نگاهی به اطراف انداخت و پنجره‌ای دید گشوده بر بالای دیوار و نزدیک به سقف که در دسترس نبود پس چهار گوشه‌ی دستمال را با محتویات ملوکانه‌اش گره زد و سر گره را در دست گرفت و بعد از این که چند بار آن را دور سر گرداند، تا سرعت و شتاب لازم را پیدا کند، به سوی پنجره‌ی گشوده پرتاب کرد تا مدرک جرم را از صحنه‌‌ی جنایت دور کرده باشد.

گویا نشانه گیری ملوکانه خوب نبوده چون دستمال بعد از اصابت به دیوار باز می‌شود و محتویات آن به در و دیوار و سقف می‌پاشد. وضع از اول هم دشوارتر می‌شود. سلطان، بالاجبار، غرور را زیر پا می‌گذارد، از دستشویی بیرون می‌رود و به نوکری که آن پشت در انتظار بود کیسه ای پول طلا نشان می‌دهد و می‌گوید این را به تو می‌دهم اگر این کثافت کاری که کرده ام رفع و رجوع کنی.

می‌گویند نوکر فرانسوی در جواب ایشان تعظیم می‌کند و می‌گوید من دو برابر این سکه‌ها به اعیلحضرت پادشاه تقدیم خواهم کرد اگر بگویند با چه ترفندی توانسته اند روی سقف خرابکاری کنند!!999




تاریخ: یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

چندی پیش دوستم تعریف می کرد که برادرزاه ی دبستانی اش هیجان زده از مدرسه به خانه می‌آید و می گوید که سر صف اعلام کردند که هر کس که بهترین تحقیق راجع به زندگی عمه ي عطار بکند و تا پایان هفته به مدرسه بدهد جایزه تعلق می گیرد.

همه خانواده به اصرار برادرزاده به تکاپو افتادند تا راجع به عمه ي عطار تحقیق کنند اما دریغ از یک خط که در مورد خانواده پدری عطار در کتابها نوشته شده باشد و معلوم نبود آیا عطار عمه هم داشته است یا نه؟ به هر کسی که دستی در ادبیات داشت رو انداختند و همه متعجب بودند که این دیگر چه جور مسابقه ای است؟ باز اگر راجع به خود عطار بود یک حرفی اما عمه عطار؟!

خلاصه آخر هفته مادر بچه تصمیم می گیرد به مدرسه برود و با مسئولین آن صحبت کند که این چه بساطی است که راه انداخته اند و تحقیق محال از بچه ها خواسته اند. فکر می کنید چه جوابی به وی داده اند؟

مدیر مدرسه پاسخ می دهد: که اصلا موضوع این مسابقه تحقیق در مورد زندگی "عمه ي عطار" نبوده بلکه تحقیق در مورد زندگی "ائمه اطهار" بوده9




تاریخ: یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

گاز چیست ؟

اوج محبت حیف نون به همسرش که گاهی موجب قطع عضو می گردد !

 

از یه عربه پرسیدن شما به خاطر نفت کشورتون انقدر پول دار هستید؟

نتونست بگه” پــَـــ نــَـــ پــَــــ ” , مـُـرد !

حیف نون رو عقرب نیشش میزنه در حال مرگ میگه: سر قبرم بنویسید پلنگ خوردش !

ازتسمشس (Eztesmeshes) یعنی چه؟!

 واژه ای که یک مکانیک اصفهانی هنگام اشکال پیدا کردن تسمه اتومبیل به کار می برد!




تاریخ: شنبه 28 آبان 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

هدفهاي آموزشي: کلاسهاي آمادگي دايم براي مردان تا عضوي از بدنشان به نام مغز را فعال کنند، عضوي که آنان منکر وجود آن هستند.

برنامه: 4 واحد اجباري

واحد 1 : کلاسهاي اجباري
1. بياموزيم چگونه بدون مادرمان زندگي کنيم.(2000 ساعت)
2. زن من مادر من نيست.( 350 ساعت)
3. تمام درآمدم را به زنم مي دهم.(550 ساعت)
4. مي فهمم که فوتبال ورزش نيست و رونالدو يک ابله است.(500 ساعت)
5. زن من پرستار من نيست.
6. زن من کلفَت من نيست.

واحد 2 : زندگي مشترک
1. بچه دار شدن بدون احساس حسادت.(50 ساعت)
2. من ديگر به دوره هاي دوستانه ي زنم دوره ي احمقها نمي گويم.( 500 ساعت)
3. ترک اعتياد به بازي کردن با کنترل از راه دور تلويزيون.( 550 ساعت)
4. من ديگر سر پا ادرار نمي کنم. من پيشرفت کردم و تکبر را کنار گذاشتم....( تمرين عملي همراه با نوار وي ديو 100 ساعت)
5. من ديگر دوش استخر را با دوش حمام اشتباه نمي گيرم.
6. چگونگي انتقال لباسهاي کثيف به سبدشان بدون پخش و پلا کردن آنها.
( 500 ساعت)
7. چگونگي بهبود يافتن از سرماخوردگي بدون از دست دادن اميد به زندگي.
( 200 ساعت)
8. چگونگي به تنهايي لباس پوشيدن،به تنهايي لباس انتخاب کردن و دانستن محل کمد لباسها.



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 28 آبان 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی

حیف نون میره خواستگاری بهش میگن حرف دلتو بزن میگه گشنمه!

+++++++++++

مسابقه 20 سوالی حیف نان :
- جانداره؟
- نه
- الهی ... چرا مرده؟!!!

+++++++++++

مامان پشت در حمام : مهدی!
مهدی : من تو حمومم بله.
- حمومی؟
- نه په نه تو ترافیک همت ام!!
- مسخره منظورم اینه که داری دوش میگیری؟
- نه په نه دارم رانندگی میکنم!



ادامه مطلب...
تاریخ: یک شنبه 22 آبان 1390برچسب:,
ارسال توسط هستی
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 203
بازدید کل : 200562
تعداد مطالب : 134
تعداد نظرات : 99
تعداد آنلاین : 1

javahermarket